شادمانه مادرانه

خاطرات شاد از مادر بودن

شادمانه مادرانه

خاطرات شاد از مادر بودن

خاطرات مادر بودن با جملات شاد وزیبا از کودک خود

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

همیشه برای من فهموندن مسایل مذهبی به کودکم سخت بوده.

این سختی را از همان اوایل متوجه شدم وقتی که از ذهن پر سوال وحساس محمد مهدی  آگاه شدم.

اولین برخورد او با مسایل مذهبی حوالی 1.5 سالگی اش بود وقتی که از گلزار علی ابن جعفر رد میشدیم وشبهای قدر بود. من جای دیگه ای مجلس کوتاهی رفته بودم اما چند دقیقه ای هم اینجا مکث کردم وصدای گریه مداح بلند بود به ای خدا ای خدا گفتن با حالت گریه.

چند دقیقه بیشتر نکشید که بلند شدم ورفتم خونه بعد متوجه اولین فهم کودکم از خدا شدم ؛ اون به تاریکی نگاه میکرد ومیگفت : خدا خدا

یعنی با توجه به تاریکی گلزار وگریه فرد اون برداشت کرده بود که در تاریکی خدا میاد وباید از ترسش گریه کرد.

باتوجه به اینکه محمد مهدی تا 2.5 سالگی همچنان در بیان جمله مشکل داشت ، برای برطرف کردن این اشکال ذهنی از دید محمد مهدی خیلی زحمت کشیدم وخیلی طول کشید اما هنوز هم نمیتونم خیلی از سوالهای محمد مهدی که بنظرم در سطح خودش نیست وازم درمورد خدا میپرسه را جواب بدهمو متاسفانه کتابهای موجود کمک چندانی بهم نکردن.


عکس اولین سال مشکی پوشی محمد مهدی

چون اصل بیان ساده کودکانه وعدم خلاف گفتنه که متاسفانه در کتابها فقط کلی میگن وجزییات دقیق بحث نمیشه مگر در معدود کتابهای خارجی که دیدشان نسبت به خدا اشکال داره ونمیدونم میتونم ازون بیانها چقدر استفاده کنم

مابقی این بحثو بعدا هم ادامه میدم


 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۲
راحیل مامان محمد مهدی

امروز دومین روزی بود که خودم محمد مهدی را میفرستادم کلاس. آخه شنبه ودو شنبه کلاس دارم وپدرش میفرستدش. واقعا حس شیرینیه دونستن اینکه بچه ات داره بزرگ میشه و به قول خودش داره عقلش میاد.

محمد مهدی من تو خیلی چیزها عجوله اصلا تحمل نداره ومدام میپرسه چرا؟ یعنی به ازای هر جمله ، چه دستوری و چه توضیحی میپرسه چرا؟ چرا؟

حتی چیزهایی که هزار بار براش توضیح دادم. بغیر از اون عجول بودن و کنجکاو بودن زیادی اونو به سمتی میکشونه که همیشه کارهای خرابکارانه زیاد انجام میده ومدام صدای منو در میاره. وچون عجله هم داره تازه موقع درست کردنش،بدترش هم میکنه.


بعدش هم میگه ببین برنامه های کودک اونهایی دوست داشتنی ترن که دیوانه ترن ،مثل پاتریک وباب اسفنجی خرگوشک ها واسکار و..... برای همین منم باید دیوانه بازی در بیارم.

چند روز پیش بعد دیدن فیلم شجاعان( انیمیشن ایرانی در مورد قهرمانان نیروی هوایی) بهم گفت :مامان جون!  غصه نخور منم بالاخره یه روز  عقلم میاد ، مثل این شجاعان . بعد از همه اون برنامه کودک های دیوانه ، منم یک روز مثل این شجاعان عاقل میشم وکاری میکنم که تو هم بهم بگی عقل دارم.

 خیلی از حرفش خوشحال شدم والبته مثل همیشه من جواب داشتم که اومدن عقل آرام آرام اتفاق می افته اگه تو بخوای همیشه این دیوانه ها را ببینی دیگه هیچ وقت عاقل نمیشی. نمیدونم چقدر بهش فکر کرد اما از اینکه حداقل برخی سریالها هم بهش میگن که عاقلی نیازه واون هم بفهمه که بالاخره باید عاقل بشه، خوشحالم. 

والبته از اینکه اکثر فیلمهای کودکانه اونها را به سمت هنجار شکنی ولذت بردن از اون سوق میدن ناراحتم. حتی اونهایی که دیوانه گی نیست وطنز نیست اما همیشه به اسم شجاع بودن وروحیه داشتن ، اونها را به سمت شکستن اصول سوق میدن.



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۵
راحیل مامان محمد مهدی
چند وقت پیش با محمد مهدی خونه یکی از دوستام رفته بودم که دخترش دقیقا با چند روز فاصله با بچه من داره . چند روز بعداز برگشت از اونجا دوستم زنگ زدو گفت میدونی دختر چی میگه:
دختر میگه چقدر محمد مهدی این چند وقت بزرگ شده .ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟
گفته آخه محمد مهدی هر وقت چیزی میخواست ومن بهش نمیدادم فقط ناراحت میشد اما ایندفعه با زور ویک پس گردنی ازم گرفته.



گرچه من شرمنده دوستم شدم اما واقعا یک همچین رفتاری از محمد برام بعید بود چون تاجایی که من هم یادم می آمد او خیلی زود از رسیدن به چیزی دست میکشید و کلا بیخیال میشد ومن واقعا ناراحت میشدم که چرا این قدر زود ناامید میشه، حالا الزاما جنگ نه اما ،باید بتونه دوباره و از راههای مختلف به هدفش فکر کنه وفکر کردم این بهترین موقعیت بود که من با محمد مهدی دراین مورد مذاکره کنم.
و واقعا عقل این دختر بچه بهم کمک کرد. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۴
راحیل مامان محمد مهدی

برای یک بچه پسر قدرت مولفه مهمی است. برای همین یک سوال دایم پسرم اینه:

فلان چیز قوی تره یا بهمان؟ چرا؟

بعداز یک دوره سوال قدرت در مورد وسایل ومواد مختلف وتوضیح مقایسه اونها به آتش و آهن رسیدیم.

س: آتش میتونه همیشه آهنو شکست بده؟

ج: نه برخی آهن ها مقاوم اند . تازه با آتش آهن که ذوب بشه میتونن مواد دیگه ای به اون اضافه کنن تا یک فولاد قوی درست بشه و...

وخیلی سوالات که چرا تو ساخت خونه ها آهنه و این آتش قدرتش چقدره و....

اینها گذشت تا امروز که داشت لباسهای قدرتش را برای تمرین ورزش میپوشید

وقتی که لباسشو پوشید  اومد پیشم وگفت حالا من بهتره برنامه ای عمل کنم یا فکری؟

(منظورش از برنامه ای همون عملی ایه ، اینم بخاطر تذکر مدام منه که قدرت تنها فایده نداره وفکر هم میخواهیم،هرکدام جای خودش )

بهش گفتم هردو

ونتیجه خودش : آهان مثل آتش وآهن که میتونن به هم کمک کنن قوی تر بشن


فکرکنم بعدا معمای ثروت وعلم هم براش راحت تر حل بشه



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۱۱
راحیل مامان محمد مهدی

برنامه نقاشی نقاشی بود وبحث جنگ.

مجری گفت: به امید روزی که هیچ جای جهان جنگ نباشه.

بلافاصله محمد مهدی گفت:

اگه جنگ نباشه کی با آدم بدها بجنگه؟


  وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ  251 بقره

و اگرخداوند، بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد،وزمین را فساد فرا می گرفت،

ولی خداوند نسبت به جهانیان، لطف و احسان دارد.


بچه ها بدون غرض تحلیلشونو میگن. بدون حواشی روشن فکری. بدون توجه به دلخوشی ها و...

بچه ها منطقی ترین منطق را دارن. ماایم که همش استثنا داریم و گرفتار .

ما مدام این آرزو را تو رسانه مون تکرار میکنیم ، در حالیکه غربیها با همه توان رسانه ایشون توجیه میکنن چرا وبه چه دلیل میجنگن وچرا خودشون برحق ان. بخصوص سریالها شون .

ماکجاییم؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۰
راحیل مامان محمد مهدی

بله داشتم میگفتم که این دو عنصر مذکر خونه  در مورد خرید باهم درگیری داشتن. بخصوص اینکه باز محمد مهدی رفته بود هم جنس خراب خریده بود وهم پاره ترین پولهای کاغذی را دریافت کرده بود وخوشحال بود که تعدادش در عوض زیاده. ( باوجود اینکه میتونه مبلغ را بخونه ومیدونه باهم فرق دارن اما باز تعداد بالای پول را دوست دارد)

خلاصه بعد اونها من شروع کردم به آقامون فشار بیارم که این قضیه باید جمع شه ، این دفعه سوم و بلکه بیشتره اینطور شده برو به مغازه دار بگو بلکه برای دفعات بعد ملاحظه کند.

همسر حرف گوش کن ماهم از خونه با ریتم عصبانیت رفت بیرون. البته ایشون چهره دعوا دارن ، اما وقتی موقعش بشه  تازه قربان صدقه طرف میرن واین تضاد روزانه چندین بار تو رانندگی و... پیش میاد و موجب فرح بنده است. اما محمد مهدی این قضیه را نمیدونست.( البته این نوع برخورد همسرم تو ژنشونه  فکر کنم خود محمد هم دو روز دیگه بفهمه وهمین طور شه).

به هرحال محمد نمیدونست واونم با فاصله دنبال پدرش دوید. بقیه ماجرا را من نبودم اما وقتی پدرش با چهرهای غضبناک همراه با خنده برگشت فهمیدم.

همون موقع که ایشون میرسن مغازه محمد مهدی از راه میرسه وطبق تصور خودش برای دعوا.بلند به باباش میگه

 بابا یک کشیده ومشت بهش بزن بریم ؛ بسشه ، دوتا نمیخاد.

وپدرش تو موقعیت انجام شده مجبور میشه یک بحثی با آقای همسایه بکنه وبگه که دیگه ازش خرید نمیکنیم. مسلما ازین به بعد مسیر محمد برای خرید دورتر میشه اما بنظرم امن تر

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۴۵
راحیل مامان محمد مهدی

پدر بچه ام اصرار داره از الان بچه را بفرسته مغازه،خودش خرید کنه وبه ایشون هم کمک کنه والبته این تنها کاری ایه که وقتی بهش میگیم ، کمتر برای انجام دادنش بهونه میاره.

اما من هم از کوچه مون که محل تردد ماشینهاست میترسم و از اینکه همیشه حساب کتاب محمد مهدی خنده داره  وبا وجود اینکه بهش جمع وتفریق و..را یاد دادیم باز درست دقت نمیکنه.

همه اینها را هم که رد کنه مغازه دارها مثل قدیم نیستن با اینکه همسایه ان و ما را میشناسن اما بدترین جنس و...را به بچه میدن.


چند روز پیش توماه مبارک که مهمون داشتیم و پدرش حال رفتن به مغازه را نداشت ،این موضوع تکرار شد ومن ناراحت از مغازه دار وهمسرم که اینکار را توصیه میکنه  .

به همسرم گفتم ببین چقدر سر بچه کلاه میگذارن. خودت برو و نده به بچه.

بعد چند دقیقه دیدم محمد مهدی با یک کلاه "وسترنی" که داییش براش خریده بود اومده ومیگه حالا خوبه برم ؟

منوباباش تا دیدیمش زدیم زیر خنده وخنده ما ادامه داشت که دوباره گفت:

یعنی فایده نداره برم اون کاپشنم که کلاه داره را هم بپوشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عکس مربوط به اونروز نیست

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۳۹
راحیل مامان محمد مهدی

خیلی موقعها میشه محمد مهدی ازم سوالی میپرسه که میشه گفت شبه فلسفیه وبعد از مدتی باتحلیل خودش اونو بهم برمیگردونه. اما دیشب یادم نمیاد تابحال دراین موضوع باهاش صحبت کرده باشم ولی تحلیلش قشنگ  بود.

تقریبا مکالمه ما این طوری بود:


م:مامان بذار ما دعا بخونیم.

کودک:منکه بلد نیستم ازین دعاها بخونم حوصله ام سرمیره. بعداز کمی بازی ودنبال نخود سیاه فرستادنش

م:توهم بشین دعاکن

ک:من چجوری دعاکنم. 

م: دعا یعنی چیزای مهم واصلی زندگیتو از خدا بخواهی. چیزای مسخره نه ها. اسب بازی نه . مثلا سلامتی، فهمیدن،و...

بعد از یکم که گذشت میگه من میدونم خدا دعاهامو شنیده ، وقتی درست شدن من بهت میگم این دعای من بود که درست شده. الان نمیگم.

اما من همه دعاهامو یکهو از خدا نخواستم چون خودم میدونم اگه با هم بخوام مثل ماشینها به هم تصادف میکنند. یکی یکی میخوام واز فردا منتظرم.

 خیلی لذت بردم ، غیر قابل وصف . برای من تو یک دوره ای فهم اینکه دنیا دار تزاحمه وهر موردی با دیگر موارد به اسونی جمع نمیشه سخت بود و فهموندنش به خیلیها که مبدا سوالشون این بود سخت تر.

اما گویا کودکان منطقی تر با این مسایل برخود میکنن. دعاهای زمینی بدون تزاحم نمیشه ودقیقا مثل ماشینها میمونن تو یک جاده اگه همه بخوان یکجا به مقصد برسن. چقدر بهم چسبید  تذکر بچه ام.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۰۶:۲۸
راحیل مامان محمد مهدی

موقع اذان شبکه پویا از چند دقیقه قبل وبعد از آن برنامه هایی دارد که انصافا قابل توجه وجالب اند.

اما خودشون هم به یک نکته توجه نمیکنن واون هم عدم هماهنگی برنامه های دیگر وانیمیشن های نزدیک اذانه. البته نده هم توجه نداشتم اما دیروز داشتم یک مقاله خارجی مال چند سال پیش در نقد باب اسفنجی را میخواندم که مخالفت روان شناسها را با روند ارائه این انیمیشن بیان کرده بود. فرا از بحث فراماسونری و احاطه غرب ، این نکته جالب بود:

اونها معتقد بودن این برنامه بعلت تغییر صحنه مدام بیش از حد متعارف نسبت به دیگر انیمیشن ها( با اعداد وارقام) باعث میشود کودکان در تحلیل صحنه های آن جا بمانند ودچار بهت ویا  عدم تمرکز های شدید وبه بیانی "منگی" بشن.



حالا چنین برنامه ای با شدت بالای تحرک یکهو به ریتم بسیار کند برنامه های اذان متصل میشه. میخواهید عکس العمل بچه ها چی باشه؟

باوجود علاقه اولیه به برنامه شعر اذان از سمت کودکم الان این علاقه از بین رفته وبه جاش مدام از من میپرسه:

چرا اذان شبکه 2 را این قدر تند میگن؟ همه جمله هاش را تند تند میخونه ؟

یعنی بخاطر اخباره که از اذان مهمتره؟

من اذان تند این شبکه را دوست دارم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۳ ، ۲۲:۰۵
راحیل مامان محمد مهدی

آشنا شدن بچه ها با لغات جدید خیلی زیباست.

یک روز که به نزدیک آبشاری رفته بودیم بلند تابلوی اطراف آبشار را خواندم که نوشته بود: خطر سقوط

بچه دوستمان که همراهمون بود از پدرش پرسید : سقوط یعنی چه؟

ومحمد محمدی ما بدون مکث وبا اعتماد به نفس گفت : نمیدونی؟ سقوط یعنی حرف نزن .

"مجید دلبندم " ما سکوت وسقوط را قاطی کرده بود. 

1111

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۸
راحیل مامان محمد مهدی