شادمانه مادرانه

خاطرات شاد از مادر بودن

شادمانه مادرانه

خاطرات شاد از مادر بودن

خاطرات مادر بودن با جملات شاد وزیبا از کودک خود

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

برنامه نقاشی نقاشی بود وبحث جنگ.

مجری گفت: به امید روزی که هیچ جای جهان جنگ نباشه.

بلافاصله محمد مهدی گفت:

اگه جنگ نباشه کی با آدم بدها بجنگه؟


  وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ  251 بقره

و اگرخداوند، بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد،وزمین را فساد فرا می گرفت،

ولی خداوند نسبت به جهانیان، لطف و احسان دارد.


بچه ها بدون غرض تحلیلشونو میگن. بدون حواشی روشن فکری. بدون توجه به دلخوشی ها و...

بچه ها منطقی ترین منطق را دارن. ماایم که همش استثنا داریم و گرفتار .

ما مدام این آرزو را تو رسانه مون تکرار میکنیم ، در حالیکه غربیها با همه توان رسانه ایشون توجیه میکنن چرا وبه چه دلیل میجنگن وچرا خودشون برحق ان. بخصوص سریالها شون .

ماکجاییم؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۰
راحیل مامان محمد مهدی

بله داشتم میگفتم که این دو عنصر مذکر خونه  در مورد خرید باهم درگیری داشتن. بخصوص اینکه باز محمد مهدی رفته بود هم جنس خراب خریده بود وهم پاره ترین پولهای کاغذی را دریافت کرده بود وخوشحال بود که تعدادش در عوض زیاده. ( باوجود اینکه میتونه مبلغ را بخونه ومیدونه باهم فرق دارن اما باز تعداد بالای پول را دوست دارد)

خلاصه بعد اونها من شروع کردم به آقامون فشار بیارم که این قضیه باید جمع شه ، این دفعه سوم و بلکه بیشتره اینطور شده برو به مغازه دار بگو بلکه برای دفعات بعد ملاحظه کند.

همسر حرف گوش کن ماهم از خونه با ریتم عصبانیت رفت بیرون. البته ایشون چهره دعوا دارن ، اما وقتی موقعش بشه  تازه قربان صدقه طرف میرن واین تضاد روزانه چندین بار تو رانندگی و... پیش میاد و موجب فرح بنده است. اما محمد مهدی این قضیه را نمیدونست.( البته این نوع برخورد همسرم تو ژنشونه  فکر کنم خود محمد هم دو روز دیگه بفهمه وهمین طور شه).

به هرحال محمد نمیدونست واونم با فاصله دنبال پدرش دوید. بقیه ماجرا را من نبودم اما وقتی پدرش با چهرهای غضبناک همراه با خنده برگشت فهمیدم.

همون موقع که ایشون میرسن مغازه محمد مهدی از راه میرسه وطبق تصور خودش برای دعوا.بلند به باباش میگه

 بابا یک کشیده ومشت بهش بزن بریم ؛ بسشه ، دوتا نمیخاد.

وپدرش تو موقعیت انجام شده مجبور میشه یک بحثی با آقای همسایه بکنه وبگه که دیگه ازش خرید نمیکنیم. مسلما ازین به بعد مسیر محمد برای خرید دورتر میشه اما بنظرم امن تر

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۴۵
راحیل مامان محمد مهدی

پدر بچه ام اصرار داره از الان بچه را بفرسته مغازه،خودش خرید کنه وبه ایشون هم کمک کنه والبته این تنها کاری ایه که وقتی بهش میگیم ، کمتر برای انجام دادنش بهونه میاره.

اما من هم از کوچه مون که محل تردد ماشینهاست میترسم و از اینکه همیشه حساب کتاب محمد مهدی خنده داره  وبا وجود اینکه بهش جمع وتفریق و..را یاد دادیم باز درست دقت نمیکنه.

همه اینها را هم که رد کنه مغازه دارها مثل قدیم نیستن با اینکه همسایه ان و ما را میشناسن اما بدترین جنس و...را به بچه میدن.


چند روز پیش توماه مبارک که مهمون داشتیم و پدرش حال رفتن به مغازه را نداشت ،این موضوع تکرار شد ومن ناراحت از مغازه دار وهمسرم که اینکار را توصیه میکنه  .

به همسرم گفتم ببین چقدر سر بچه کلاه میگذارن. خودت برو و نده به بچه.

بعد چند دقیقه دیدم محمد مهدی با یک کلاه "وسترنی" که داییش براش خریده بود اومده ومیگه حالا خوبه برم ؟

منوباباش تا دیدیمش زدیم زیر خنده وخنده ما ادامه داشت که دوباره گفت:

یعنی فایده نداره برم اون کاپشنم که کلاه داره را هم بپوشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عکس مربوط به اونروز نیست

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۳۹
راحیل مامان محمد مهدی