شادمانه مادرانه

خاطرات شاد از مادر بودن

شادمانه مادرانه

خاطرات شاد از مادر بودن

خاطرات مادر بودن با جملات شاد وزیبا از کودک خود

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز دومین روزی بود که خودم محمد مهدی را میفرستادم کلاس. آخه شنبه ودو شنبه کلاس دارم وپدرش میفرستدش. واقعا حس شیرینیه دونستن اینکه بچه ات داره بزرگ میشه و به قول خودش داره عقلش میاد.

محمد مهدی من تو خیلی چیزها عجوله اصلا تحمل نداره ومدام میپرسه چرا؟ یعنی به ازای هر جمله ، چه دستوری و چه توضیحی میپرسه چرا؟ چرا؟

حتی چیزهایی که هزار بار براش توضیح دادم. بغیر از اون عجول بودن و کنجکاو بودن زیادی اونو به سمتی میکشونه که همیشه کارهای خرابکارانه زیاد انجام میده ومدام صدای منو در میاره. وچون عجله هم داره تازه موقع درست کردنش،بدترش هم میکنه.


بعدش هم میگه ببین برنامه های کودک اونهایی دوست داشتنی ترن که دیوانه ترن ،مثل پاتریک وباب اسفنجی خرگوشک ها واسکار و..... برای همین منم باید دیوانه بازی در بیارم.

چند روز پیش بعد دیدن فیلم شجاعان( انیمیشن ایرانی در مورد قهرمانان نیروی هوایی) بهم گفت :مامان جون!  غصه نخور منم بالاخره یه روز  عقلم میاد ، مثل این شجاعان . بعد از همه اون برنامه کودک های دیوانه ، منم یک روز مثل این شجاعان عاقل میشم وکاری میکنم که تو هم بهم بگی عقل دارم.

 خیلی از حرفش خوشحال شدم والبته مثل همیشه من جواب داشتم که اومدن عقل آرام آرام اتفاق می افته اگه تو بخوای همیشه این دیوانه ها را ببینی دیگه هیچ وقت عاقل نمیشی. نمیدونم چقدر بهش فکر کرد اما از اینکه حداقل برخی سریالها هم بهش میگن که عاقلی نیازه واون هم بفهمه که بالاخره باید عاقل بشه، خوشحالم. 

والبته از اینکه اکثر فیلمهای کودکانه اونها را به سمت هنجار شکنی ولذت بردن از اون سوق میدن ناراحتم. حتی اونهایی که دیوانه گی نیست وطنز نیست اما همیشه به اسم شجاع بودن وروحیه داشتن ، اونها را به سمت شکستن اصول سوق میدن.



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۵
راحیل مامان محمد مهدی
چند وقت پیش با محمد مهدی خونه یکی از دوستام رفته بودم که دخترش دقیقا با چند روز فاصله با بچه من داره . چند روز بعداز برگشت از اونجا دوستم زنگ زدو گفت میدونی دختر چی میگه:
دختر میگه چقدر محمد مهدی این چند وقت بزرگ شده .ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟
گفته آخه محمد مهدی هر وقت چیزی میخواست ومن بهش نمیدادم فقط ناراحت میشد اما ایندفعه با زور ویک پس گردنی ازم گرفته.



گرچه من شرمنده دوستم شدم اما واقعا یک همچین رفتاری از محمد برام بعید بود چون تاجایی که من هم یادم می آمد او خیلی زود از رسیدن به چیزی دست میکشید و کلا بیخیال میشد ومن واقعا ناراحت میشدم که چرا این قدر زود ناامید میشه، حالا الزاما جنگ نه اما ،باید بتونه دوباره و از راههای مختلف به هدفش فکر کنه وفکر کردم این بهترین موقعیت بود که من با محمد مهدی دراین مورد مذاکره کنم.
و واقعا عقل این دختر بچه بهم کمک کرد. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۴
راحیل مامان محمد مهدی