خرید کودکانه(قسمت دوم)
بله داشتم میگفتم که این دو عنصر مذکر خونه در مورد خرید باهم درگیری داشتن. بخصوص اینکه باز محمد مهدی رفته بود هم جنس خراب خریده بود وهم پاره ترین پولهای کاغذی را دریافت کرده بود وخوشحال بود که تعدادش در عوض زیاده. ( باوجود اینکه میتونه مبلغ را بخونه ومیدونه باهم فرق دارن اما باز تعداد بالای پول را دوست دارد)
خلاصه بعد اونها من شروع کردم به آقامون فشار بیارم که این قضیه باید جمع شه ، این دفعه سوم و بلکه بیشتره اینطور شده برو به مغازه دار بگو بلکه برای دفعات بعد ملاحظه کند.
همسر حرف گوش کن ماهم از خونه با ریتم عصبانیت رفت بیرون. البته ایشون چهره دعوا دارن ، اما وقتی موقعش بشه تازه قربان صدقه طرف میرن واین تضاد روزانه چندین بار تو رانندگی و... پیش میاد و موجب فرح بنده است. اما محمد مهدی این قضیه را نمیدونست.( البته این نوع برخورد همسرم تو ژنشونه فکر کنم خود محمد هم دو روز دیگه بفهمه وهمین طور شه).
به هرحال محمد نمیدونست واونم با فاصله دنبال پدرش دوید. بقیه ماجرا را من نبودم اما وقتی پدرش با چهرهای غضبناک همراه با خنده برگشت فهمیدم.
همون موقع که ایشون میرسن مغازه محمد مهدی از راه میرسه وطبق تصور خودش برای دعوا.بلند به باباش میگه
بابا یک کشیده ومشت بهش بزن بریم ؛ بسشه ، دوتا نمیخاد.
وپدرش تو موقعیت انجام شده مجبور میشه یک بحثی با آقای همسایه بکنه وبگه که دیگه ازش خرید نمیکنیم. مسلما ازین به بعد مسیر محمد برای خرید دورتر میشه اما بنظرم امن تر
خیلی بد اختلاف نظر زن و شوهر در روش تربیتی بچه، همیشه هم ما باید کوتاه بیاییم به خاطر تربیت بچه؛ که مبادا ابهت پدر براشون شکسته بشه
من که مامان سخت گیرم و شوهرم پدر مهربان و بخشنده در نگاه صدرا!