محبت
شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ق.ظ
شب موقع خواب بهم میگه؛ مامان دلم برات تنگ میشه.
میگم من که همینجام، میگه اخه همینقد که مجبورم تا صبح چشمهامو ببندم و نبینمت هم ،دلم رو تنگ میکنه.
از دست این بچه های امروزی، چقدر خوب بلدن احساسات خودشونو بیان کنند،شاید تو دوره ما ابراز محبتهای شدید هم به سختی صورت میگرفت، چه رسد محبتهای دم به دقیقه ای اینها.
یه بار دیگه هم کنارم نشسته بود و مدام خودشو بهم میزد و دور میکرد، همینطور با کل بدن بهم ضربه میزد.
من عصبانی شدم، بچه چرا اینطوری میکنی،......میگه اخه دوستت دارم. بلافاصله پدرم در دفاع از نوه، میگه باید محبتشو به هرصورت که دوست داره بپذیری، نباید اصرار کنی هرجور تو دوست داری ابراز کنه که......
پیش خودم گفتم خدایا ایا توهم مارو با محبتهایی که مدام میره و میاد و تازه اشتباه و ضربه زننده اس، تحمل میکنی، از ما میپذیری؟؟؟؟؟؟
۹۴/۰۶/۰۷