امروز دومین روزی بود که خودم محمد مهدی را میفرستادم کلاس. آخه شنبه ودو شنبه کلاس دارم وپدرش میفرستدش. واقعا حس شیرینیه دونستن اینکه بچه ات داره بزرگ میشه و به قول خودش داره عقلش میاد.
محمد مهدی من تو خیلی چیزها عجوله اصلا تحمل نداره ومدام میپرسه چرا؟ یعنی به ازای هر جمله ، چه دستوری و چه توضیحی میپرسه چرا؟ چرا؟
حتی چیزهایی که هزار بار براش توضیح دادم. بغیر از اون عجول بودن و کنجکاو بودن زیادی اونو به سمتی میکشونه که همیشه کارهای خرابکارانه زیاد انجام میده ومدام صدای منو در میاره. وچون عجله هم داره تازه موقع درست کردنش،بدترش هم میکنه.
بعدش هم میگه ببین برنامه های کودک اونهایی دوست داشتنی ترن که دیوانه ترن ،مثل پاتریک وباب اسفنجی خرگوشک ها واسکار و..... برای همین منم باید دیوانه بازی در بیارم.
چند روز پیش بعد دیدن فیلم شجاعان( انیمیشن ایرانی در مورد قهرمانان نیروی هوایی) بهم گفت :مامان جون! غصه نخور منم بالاخره یه روز عقلم میاد ، مثل این شجاعان . بعد از همه اون برنامه کودک های دیوانه ، منم یک روز مثل این شجاعان عاقل میشم وکاری میکنم که تو هم بهم بگی عقل دارم.
خیلی از حرفش خوشحال شدم والبته مثل همیشه من جواب داشتم که اومدن عقل آرام آرام اتفاق می افته اگه تو بخوای همیشه این دیوانه ها را ببینی دیگه هیچ وقت عاقل نمیشی. نمیدونم چقدر بهش فکر کرد اما از اینکه حداقل برخی سریالها هم بهش میگن که عاقلی نیازه واون هم بفهمه که بالاخره باید عاقل بشه، خوشحالم.
والبته از اینکه اکثر فیلمهای کودکانه اونها را به سمت هنجار شکنی ولذت بردن از اون سوق میدن ناراحتم. حتی اونهایی که دیوانه گی نیست وطنز نیست اما همیشه به اسم شجاع بودن وروحیه داشتن ، اونها را به سمت شکستن اصول سوق میدن.